امندا گرمن / ترجمه: احمد کریمی حکاک روز که میرسد از خود میپرسیم دراین گرگ و میش بیپایان کجا میتوان جنگید گم شدهای که با ما ست دریائی است که در آن شناوریم از کام نهنگ بیرون جهیدهایم آموختهایم که آرام بودن همیشه آرامش نیست و قواعد و اشارات به آنچه هست، فقط هست به عدالت راه نمیبرد اما سپیده … Continue reading بلندائی که بر آن بر میشویم
Copy and paste this URL into your WordPress site to embed
Copy and paste this code into your site to embed